حمید رضا حمید رضا ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

ناباورانه

چند عکس دیگر

  مامی ارایشگر می شود. 9 ماهکی   یادتون هست گفتم بچه ام اول نیشاش در اومد. اگه باور نکردین اینم مدرکـــــــــــــــــــــــــــــــــ   مامانی می گن این اقا پسر رو که تو جشن مایده دیدن خیلی یاد حمیدرضا افتادن و اینکه یه جورایی بزرگی های حمیدرضاست.  اینم یه عکس از روزی که خونه عمع زکیه رو می چیدیم و حمیدرضا ... ...
22 اسفند 1391

چند عکس از دوربین عمه زکیه

سلام. چند روزیه مامانی اینا به دلیل نزدیکی خونه عمه زکیه به خونه جدیده  اون جا مستقرند و ما هم گاه و بی گاه می ریم اونجا. حمید رضا بد جور به عمه زکیه وابسته شده و خودشو لوس می کنه براش. یه جا می شینه و دستا بالا و به زور ادای گریه در میاره که بیا بغلم کن. خلاصه این که به خاطر بازار رفتنا و برنامه های مربوط به خونه هی حمیدک می ره اونجا و بعدش ما زحمت می دیم به این نو عروس کاری. حمید رضا خیلی بلا شده و از دیوار راست می ره بالا. اونجا که هست غذاشو با موسیقی زنده میل می کنه. مامانی می زنن و حمیدم دراز کش قر میده و زکیه جون دهنش می کنه. خلاصه دیشب با زکیه جون نشستیم و عکسایی رو که از ماه رمضون تا حالا ازش گرفته بود رو ریختم تو کامپیوتر. عکسا...
21 اسفند 1391

حمیدرضا و بای پس معده!

ای خدا از دست این بچه ها. هیچ 2 روزشون مثل هم نیست. یه روز خوب  می خوره خوب می خوابه و کلا خوبه یه روز هم که نه می خوره نه می خوابه. چند روزیه پسرم هیچی نمی خوره. دهنشو قفل می کنه و کلی باید دلقک بازی دریاری تا باز کنه اون دهن 4 گوششو. وقتی هم که باز کنه بعد از چند ثانیه مکث با خونسردیه تمام همشو می ده بیرون. اگه یه ذره هم مونده باشه اون ته مها با انگشت و با یک ظرافت خاصی در میاره که  زبونم لال چیزی نمونه و روزه اش باطل نشه این جا هم زار می زده برا دی دی. یه صداهای خاصی در میاره وقتی شیر می خواد کاملا معنی دار و خیلی دل ربا. ولی تازگیا نمی دونم چرا این قدر زیاد از این صدا ها در میاره اگه به خودش باشه می گه م...
13 اسفند 1391

حمید بولت بر وزن مجیک بولت

سلام. می خوام بگم روز به روز این بچه داره جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگر تر می شه. تخث با نمک قلدر باهوش و کلک. تازگی ها هم یاد گرفته اگه به خواستش نرسید چنان گریه هایی می کنه که فکر می کنی عقربی ماری چیزی گزیدش. تو مهمونی ظرف میوه رو که میارن حتما باید یکی برداره و از این لحظه به بعد کار من شروع می شه. رنده می کنه می ده بیرون رنده می کنه می ده بیرون  (هزار بار تا مثلا اون سیب یا خیار تموم شه ) بعضی وقتا هم پیو می کنه و تا فاصله ی یک متر همرو  می فرسته بیرون. دیروز خونه عمه زکیه همش می خواست از اینه شمعدون بره بالا. یک 2 بار با چادر بستیمش به پایه ی مبل ولی باز دلمون نمی اومد و بازش می کردیم. حسابی برا...
6 اسفند 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناباورانه می باشد